یسنا چابکیسنا چابک، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

یسنا بهترین نت زندگیه ما

اولین مرواریدات

یسنا گلی توی 9ماهگی میخوای دندون در بیاری بلا خره تو تاریخ31/1/93 لثه هات ترکید و تیزی دندونت زد بیرون که کلی اذیت شدی و حال نداشتی چند روز بود تب میکردی.
9 آبان 1393

تولد یکسالگی

تولد ت مبارک  یکی یدونه مامان وبابا تولد رو انداختیم جمعه 24مرداد 93چون مامانی اینا رفته بودن سنندج مسافرت با بابا امین رفتیم وسایل برای تولد خریدیم کیک سفارش دادیم ولی اونی که میخواستم نشد خوب در نیاورده بود کیکتو کلی با امیر علی و امیر محمد بازی کردین با بادکنکا عصر هم که همه رفتم خسته بودی شیر خوردی یه ساعت لالا کردی خیلی ناز شده بودی بوس بوس  
9 آبان 1393

اولین مسافرت

فرشته کوچولوی من بعد از تقریبا48روز  از تبریز رفتیم شمال خونه مادرجون 42روز ایناهم اونجا بودیم دوتایی باهم تا حسابی من بچه داری رو یاد بگیرمفامیلا اومدن دیدنم با دوستام البته اومده بودن شمارو ببینن گل خانم.گاهی وقتا شبا دیر میخوابی صبحا زود بیدار میشی خلاصه هنوز روزو شبو یاد نگرفتی یه بارم احساس کردم سرما خوردی با بایی و دایی کاوه بردیمت دکتر که گفت چیزی نیست زود خوب شدی .    
9 آبان 1393

اولین پارک رفتنت

اولین بار امروز بود از مراسم شیر خوارگان علی اصغر برمی گشتیم چون ظهر هوا خوب بود آفتابی بود بردیمت پارک محلمون تازه درست کردن تورو سوار تاب کردم اونقدر خوشحال بودی میخندیدی از خوشحالی زبونتو میآوردی بیرون  میخوندی تا تا عبببببببببببباسسسسسسسسسسسییییییی خوا مامان بابا (یعنی تاب تاب عباسی خدا یسنارو نندازی اگه خواستی بندازی بغل مامان بندازی بغل بابا بندازی) من از تو بیشتر خوشحال بودم فدات بشم خیلیناز بازی میکردی چند بارم سور سوره سوارت کردم بعد رفتیم خونه با بابا امین ...
9 آبان 1393

بدو تولد

22مرداد 92 تو ای بهترین نت زندگیه ما چشم به جهان گشودی تو بیمارستان شهریار تبریز توسط خانم دکتر ساناز سلملنزاده ساعت 11صبح در حالی که دوتا مامانا پشتدر منتظر بودن و بابا امینو بابا هادی و بعد عمه هات و بابایت خلاصه همه منتظر بودن تا روی گلتو ببینن آخه قرار بود برن تهران عروسیه پسر عمع سعید .وقتی تو اتاق عمل تو رو نشونم دادن اشک چشمام میاومد آخه چند ماه بود که دوست داشتم بغلت کنم تو هم خیلی صورت زیبایی داشتی خانم دکتر گفت بهم بچت سالمه نگران نباش اول اصلا گریه نکردی بعد وقتی پرستار داشت تمیزت میکرد گریه گردی شبیه به امین بودی برام ماشالاه صورت گردو توپولی داشتی لبات کوچیکو قنچه ای بود پشت چشمات قرمز بود انگار که سایه داشت خلاصه...
8 آبان 1393

اولین تاتی های نی نی کوچولوم

دختر ناز من از تولدت یکسالگیت همش دوست داری تاتی کنی ولی کمی میترسی دوتا قدم بیشتر بر نمیداری اما تو تاریخ 10مهر بیشتر تاتی کردی و تا عروسیه عمه پریا که تاریخ17مهر بود دیگه خودت راه افتادی ولی بازم تلو تلو میخوردی و می افتادی گل مامان من کلی کیف کردم از اینکه روز به روز پیشرفت میکنی.
30 مهر 1393

اولین مسافرت

یسنا جونم بعد به دنیا اومدن 50روزه اینا بودی ما برا ی اولین بار رفتیم شمال خونه مادر جون که مامان من میشه همه خوشحال بودیم مخصوصا دایی کاوه که برای زایمانم نتونسته بود بیاد و تورو فقط تو عکس دیده بود.
10 آذر 1392